فروغ فرخزاد
درباره وبلاگ

هر کسی یه دل مشغولی تو زندگیش داره و نیاز به یه گوشه دنج واسه رسیدن به آرامش ، فکر کردن به رویاهایی که داره و...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس ashkemahtaab.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 764
بازدید کل : 146823
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



دل نوشته ها
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 3:13 :: نويسنده : فائزه

یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را 
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم 
سرشار میکند 
و میشود از آنجا 
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد 
یک پنجره برای من کافیست 
من از دیار عروسکها می ایم 
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور 
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق 
در کوچه های خکی معصومیت 
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا 
در پشت میز های مدرسه مسلول 
از لحظه ای که بچه ها توانستند 
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند 
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند 
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم 
و مغز من هنوز 
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را 
دردفتری به سنجاقی 
مصلوب کرده بودند 
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
 و در تمام شهر 
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند 
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا 
با دستمال تیره قانون می بستند 
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من 
فواره های خون به بیرون می پاشید 
وقتی که زندگی من دیگر 
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید 
دیوانه وار دوست بدارم 
یک پنجره برای من کافیست 
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت 
کنون نهال گردو 
آن قدر  قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش 
 معنی کند 
از اینه بپرس 
نام نجات دهنده ات را 
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد 
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را 
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی 
و ابرهای مسموم 
ایا طنین اینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون 
وقتی به ماه رسیدی 
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها 
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند 
من شبدر چهار پری را می بویم 
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
ایا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خک شد جوانی من بود ؟
ایا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت 
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست 
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است 
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین 
حرفی به من بزن 
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد 
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن 
من در پناه پنجره ام 
با آفتاب رابطه دارم 
فروغ فرخزاد


نظرات شما عزیزان:

General
ساعت13:14---13 فروردين 1390
salam
mer30 k b webam umady man linket kardam


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: